خجالت میکشی از من
من این احساس میدونم
به من بد میکنی اما
دوباره با تو میمونم
پنج شنبه، جمعه، شنبه،یکشنبه،دوشنبه با هم بودیم همشم خوش گذرونی نبود دو بارش بیمارستان بودیم شنبه و دو شنبه هم من تا 12 تمرین داشتم مسابقات استان شروع شدهبا بقیه استان ها تهران باید مسابقه بدیم ولی بعدش با هم بودیم هر دکتر یه چیز ميگفت آقایی باید اون آمپول که تو عضلش جمع شده بود خالی میکرد بهش دوباره آمپول ميزدن
جاش میمالیدن که پخش بشه و درد داشت خیلی درد داشت، داد میزد و من ضعف میکردم
حالم بد میشد
*درد پاش یه طرف غصه های من يه طرف داشت ميرفت شلمچه و بابام نمیذاشت منم برم نمیتونست نره با این که مریض بود ولی باید ميرفت
نظرات شما عزیزان: